و آن خط سوم منم...
فاستعذ بالله انه هو سمیع علیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خوب نوشتن و چیزهای خوب نوشتن همیشه آرزوی هر کدوم از ما بوده و نمی تونیم منکرش بشیم حتی اگه الان برامون مهم نباشه زمان مدرسه و درس انشاء حتما اهمیت داشته اینکه معلم انشاء تحسینمون کنه یه تشویق بزرگ برای باز هم خوب نوشتن به حساب میومد و حقیقتا هم تاثیر داشت
خاطرم هست یکی از انشاء ها قرار بود از زبون یه وسیله بنویسیم تا جایی که یادم میاد من از زبون مدادم نوشتم از لحظه ای که درخت بود تا زمانی که به عنوان یه مداد نیمه تمام و کوچیک طرد میشد الان که دارم یادآوری می کنم خودم هم شک می کنم آیا چنین چیزی بوده؟، آیا واقعا من چنین انشاءای با اون سن کم نوشته بودم؟ یادمه معلم هم تعجب کرد و پرسید خودت نوشتی؟ برعکس همه ی اون روزهایی که بابا تو نوشتن انشاء کمکم می کردن و معلم هیچی نمی پرسید!!
حالا هم گاهی بعضی تعریف ها تشویقم می کنه به بهتر نوشتن، تعجب نکنید سلایق فرق می کنه همون قدر که شما از این موضوع در عجبین که "چی؟کی از نوشته های تو تعریف کرده؟!!" همون قدر هم تعدادی از دوستان لطف دارن و جدای از تعارف های دوستانه استقبال می کنن؛ که باعث شد مدت زیادی رو بذارم تا خیل عظیمی از نوشته هام رو که هر جایی از این دنیای مجازی و یا حتی در دنیای واقعی ضبط و ثبت شده بود رو مرور کنم بلکم علت این استقبال بعضی دوستان رو متوجه بشم که هم خودم بتونم خودم رو باور کنم و هم بیشتر در جهت تقویت نقاط مثبتش تلاش کنم و بتونم یه روز تموم ناگفته هایی که باید گفته بشه رو به نوبه خودم بیان کنم و در مقابل حمایت و پشتیبانی بقیه رو جذب که لازمه ی این امر همون خاصیتیست که این روزها بهش می گن "طرف حرفش خریدار داره" آخه می دونیم که اصولا هر کسی هر چیزی بگه که قابل اعتماد نیست تو دنیای امروز یا باید گوینده، شخصیت قابل طرحی داشته باشه تا براساس معروفیت یا مشهوریت و یا محبوبیت حرفش خریدار داشته باشه یا حرفش حرف دل مردم باشه و مشکل اینجاست که حرف دل مردم این زمونه گاهی اون حرفی نیست که باید؛ پس باید حرف خاصیت سومی داشته باشه که قابل پذیرش و فهم ساده بوده و حتی برای اون هایی که حرف ، حرف دلشون نیست و اون خاصیت همون شیوایی کلام و محتوای پخته اشه
اولی رو باید با تکرار و تمرین بدست آورد و دومی رو با مطالعه ؛ دقیقا دو خصلتی که در نسل ما رو به نقصان رفت و نسل بعد هم که...
از حق نگذریم نسل جدید استعدادهایی دیده میشه که نسل ما متاسفانه با بی توجهی این ذوق رو کور می کنن
گفتم و گفتم و گفتم که برسم به اینجا
گاهی وقتی تو مرحله اول یعنی تمرین برای شیوایی کلام هستی یه حسی میاد سراغت حس می کنی اونقدر محو این شیوایی و تعارف دوستان شدی که انگار محتوا رو از یاد بردی ؛ شایدم هنوز کلامت ارزش برچسب ادبی خوردن نداشته باشه اما پیگیری یه عده از نوشتنت دلتو می لرزونه که مبادا بخوای باشی به هر قیمتی ؛ که دیگه نه حرفت ارزش داره نه نوع بیانت نه خودت نه افکارت و نه...
ساده بگم بارها نوشتمو آخرش چیزی غیر از اون نوشته ها و حرفی غیر از حرف خودم رو ثبت کردم شاید با حرف دلم میزون بود و گاهی با حال دلم ... شاید گاهی گفتم که تلنگری باشه به دل خودم اما نقل قول بود نه کلمات خودم و با این وجود بازم بودن کسایی که نمی دونم کی هستین اما پیگیرین و ساکت که دلمو لرزوند! نمی خوام برای کسی بنویسم و تائید و تمجید کسی رو طلب کنم نمی خوام چیزی بنویسم که باور ندارم صرفا برای اینکه کسی رو جذب خودم کنم نمی خوام چیزی رو به زبون بیارم که حقیقت نیست تا بتونم بمونم تو این دنیای مجازی اونم به هر قیمتی؛ وقتی از هوای کودکی اومدم اینجا شاید خواستم خود خود خودم باشم یعنی گاهی بزرگ فکر کنم برعکس هوای کودکی که فقط فکر های بزرگ می کردم و حرف بزنم بدون اینکه کسی به خودش بگیره یعنی دقیقا برای اینکه همه به خودمون بگیریم ! یه حقیقت همیشه هست و اون اینه که ما آدم ها خیلی چیزها رو فراموش می کنیم...
و من این مدت فکر می کنم یه چیزی رو فراموش کردم اینکه نمی تونم بنویسم چون خودم نیستم چون دارم سعی می کنم جوری بنویسم که شرایطم مانع از بودنم تو این فضا و دوستی های قدیمی نشه
عجیبه که حتی اگه بخوام و خیلی چیزها رو از گذشته ام حذف کنم اما بازم هستم! چیزهایی که خوبن و برای بد بودن قصد حذفشون رو ندارم فقط نمی خوام مانع باشن برای تصمیم درست گرفتن
چند وقت پیش یه دوست قدیمی ِ اینجایی از حرفم و نظرم سوء برداشت کرد اما کاش می تونستم بهش یادآوری کنم که این جریان قبلا هم پیش اومد برای کسی که اون دوستش داشت پس چرا اون زمان جور دیگه ای فکر می کرد و جور دیگه ای قضاوت و جور دیگه ای برداشت به قول معروف "مرگ خوبه اما برای همسایه"؟!!
قضاوت که نباید کرد اما اگر نمی تونیم و باید قضاوت کنیم! قبلش یه تحقیق بکنیم حداقل تو منابعی که داریم در موردش طرف رو متهم می کنیم
شاید تا یه مدت ننویسم تا وقتی که کسی رأس ساعت بخصوصی تقریبا هر شب یا صبح به اینجا بی سرو صدا سر نزنه و بقیه هم برای هزارمین بار دونه دونه تگ های این وب رو زیر و رو نکنن ؛ به هر حال درسته با انتشار نظراتم تو محیط مجازی و ایجاد امکان رویت برای بقیه به نوعی این حق رو به همه می دم که هر جور دوست دارن برخورد کنن اما حقیقت اینه که از خودم می ترسم؛ از اینکه فکر کنم می نویسم برای بقیه...! شایدم یه روز بتونم با حضورتون کنار بیام! همه ی اینا یعنی من بازم نمیتونم کامل دل از اینجا بکنم :)
ممنونم از پیگیری و حضورتون
و من الله توفیق...
- ۹۲/۰۸/۰۷
سلام مهشیدم.
تو که می دونی رکم پس بزار بگم هیچی از حرفات نفهمیدم! واقعا پروپوزالتو این جوری نوشتی؟!