هوای کودکی

و آن خط سوم منم...

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۳ ب.ظ

فاستعذ بالله انه هو سمیع علیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

خوب نوشتن و چیزهای خوب نوشتن همیشه آرزوی هر کدوم از ما بوده و نمی تونیم منکرش بشیم حتی اگه الان برامون مهم نباشه زمان مدرسه و درس انشاء حتما اهمیت داشته اینکه معلم انشاء تحسینمون کنه یه تشویق بزرگ برای باز هم خوب نوشتن به حساب میومد و حقیقتا هم تاثیر داشت

خاطرم هست یکی از انشاء ها قرار بود از زبون یه وسیله بنویسیم تا جایی که یادم میاد من از زبون مدادم نوشتم از لحظه ای که درخت بود تا زمانی که به عنوان یه مداد نیمه تمام و کوچیک طرد میشد الان که دارم یادآوری می کنم خودم هم شک می کنم آیا چنین چیزی بوده؟، آیا واقعا من چنین انشاءای با اون سن کم نوشته بودم؟ یادمه معلم هم تعجب کرد و پرسید خودت نوشتی؟ برعکس همه ی اون روزهایی که بابا تو نوشتن انشاء کمکم می کردن و معلم هیچی نمی پرسید!!

حالا هم گاهی بعضی تعریف ها تشویقم می کنه به بهتر نوشتن، تعجب نکنید سلایق فرق می کنه همون قدر که شما از این موضوع در عجبین که "چی؟کی از نوشته های تو تعریف کرده؟!!" همون قدر هم تعدادی از دوستان لطف دارن و جدای از تعارف های دوستانه استقبال می کنن؛ که باعث شد مدت زیادی رو بذارم تا خیل عظیمی از نوشته هام رو که هر جایی از این دنیای مجازی و یا حتی در دنیای واقعی ضبط و ثبت شده بود رو مرور کنم بلکم علت این استقبال بعضی دوستان رو متوجه بشم که هم خودم بتونم خودم رو باور کنم و هم بیشتر در جهت تقویت نقاط مثبتش تلاش کنم و بتونم یه روز تموم ناگفته هایی که باید گفته بشه رو به نوبه خودم بیان کنم و در مقابل حمایت و پشتیبانی بقیه رو جذب که لازمه ی این امر همون خاصیتیست که این روزها بهش می گن "طرف حرفش خریدار داره" آخه می دونیم که اصولا هر کسی هر چیزی بگه که قابل اعتماد نیست تو دنیای امروز یا باید گوینده، شخصیت قابل طرحی داشته باشه تا براساس معروفیت یا مشهوریت و یا محبوبیت حرفش خریدار داشته باشه یا حرفش حرف دل مردم باشه و مشکل اینجاست که حرف دل مردم این زمونه گاهی اون حرفی نیست که باید؛ پس باید حرف خاصیت سومی داشته باشه که قابل پذیرش و فهم ساده بوده و حتی برای اون هایی که حرف ، حرف دلشون نیست و اون خاصیت همون شیوایی کلام و محتوای پخته اشه

اولی رو باید با تکرار و تمرین بدست آورد و دومی رو با مطالعه ؛ دقیقا دو خصلتی که در نسل ما رو به نقصان رفت و نسل بعد هم که...

از حق نگذریم نسل جدید استعدادهایی دیده میشه که نسل ما متاسفانه با بی توجهی این ذوق رو کور می کنن

گفتم و گفتم و گفتم که برسم به اینجا

گاهی وقتی تو مرحله اول یعنی تمرین برای شیوایی کلام هستی یه حسی میاد سراغت حس می کنی اونقدر محو این شیوایی و تعارف دوستان شدی که انگار محتوا رو از یاد بردی ؛ شایدم هنوز کلامت ارزش برچسب ادبی خوردن نداشته باشه اما پیگیری یه عده از نوشتنت دلتو می لرزونه که مبادا بخوای باشی به هر قیمتی ؛ که دیگه نه حرفت ارزش داره نه نوع بیانت نه خودت نه افکارت و نه...

ساده بگم بارها نوشتمو آخرش چیزی غیر از اون نوشته ها و حرفی غیر از حرف خودم رو ثبت کردم شاید با حرف دلم میزون بود و گاهی با حال دلم ...  شاید گاهی گفتم که تلنگری باشه به دل خودم اما نقل قول بود نه کلمات خودم و با این وجود بازم بودن کسایی که نمی دونم کی هستین اما پیگیرین و ساکت که دلمو لرزوند! نمی خوام برای کسی بنویسم و تائید و تمجید کسی رو طلب کنم نمی خوام چیزی بنویسم که باور ندارم صرفا برای اینکه کسی رو جذب خودم کنم نمی خوام چیزی رو به زبون بیارم که حقیقت نیست تا بتونم بمونم تو این دنیای مجازی اونم به هر قیمتی؛ وقتی از هوای کودکی اومدم اینجا شاید خواستم خود خود خودم باشم یعنی گاهی بزرگ فکر کنم برعکس هوای کودکی که فقط فکر های بزرگ می کردم و حرف بزنم بدون اینکه کسی به خودش بگیره یعنی دقیقا برای اینکه همه به خودمون بگیریم ! یه حقیقت همیشه هست و اون اینه که ما آدم ها خیلی چیزها رو فراموش می کنیم...

و من این مدت فکر می کنم یه چیزی رو فراموش کردم اینکه نمی تونم بنویسم چون خودم نیستم چون دارم سعی می کنم جوری بنویسم که شرایطم مانع از بودنم تو این فضا و دوستی های قدیمی نشه

عجیبه که حتی اگه بخوام و خیلی چیزها رو از گذشته ام حذف کنم اما بازم هستم! چیزهایی که خوبن و برای بد بودن قصد حذفشون رو ندارم فقط نمی خوام مانع باشن برای تصمیم درست گرفتن

چند وقت پیش یه دوست قدیمی ِ اینجایی از حرفم و نظرم سوء برداشت کرد اما کاش می تونستم بهش یادآوری کنم که این جریان قبلا هم پیش اومد برای کسی که اون دوستش داشت پس چرا اون زمان جور دیگه ای فکر می کرد و جور دیگه ای قضاوت و جور دیگه ای برداشت به قول معروف "مرگ خوبه اما برای همسایه"؟!!

قضاوت که نباید کرد اما اگر نمی تونیم و باید قضاوت کنیم! قبلش یه تحقیق بکنیم حداقل تو منابعی که داریم در موردش طرف رو متهم می کنیم

شاید تا یه مدت ننویسم تا وقتی که کسی رأس ساعت بخصوصی تقریبا هر شب یا صبح به اینجا بی سرو صدا سر نزنه و بقیه هم برای هزارمین بار دونه دونه تگ های این وب رو زیر و رو نکنن ؛ به هر حال درسته با انتشار نظراتم تو محیط مجازی و ایجاد امکان رویت برای بقیه به نوعی این حق رو به همه می دم که هر جور دوست دارن برخورد کنن اما حقیقت اینه که از خودم می ترسم؛ از اینکه فکر کنم می نویسم برای بقیه...! شایدم یه روز بتونم با حضورتون کنار بیام! همه ی اینا یعنی من بازم نمیتونم کامل دل از اینجا بکنم :)

ممنونم از پیگیری و حضورتون

و من الله توفیق...

  • ۹۲/۰۸/۰۷
  • م فیاضی

نظرات  (۱۴)

سلام مهشیدم. 

تو که می دونی رکم پس بزار بگم هیچی از حرفات نفهمیدم! واقعا پروپوزالتو این جوری نوشتی؟! 

پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بلی:البته کمی پیچیده تر:p

مهشید عزیزم سلام

راستش من با  معنی امروزی مرید و مرادی مشکل دارم یکم برام سخت درک اینکه یکی بدون فکر هر چیز و کاری که فرد مورد اعتماد و بزرگترش انجام داد دنبال کنه می شه گفت بیشتر موافق الگو بودن افراد هستم برای هر کاری یه الگوی خوب که تنها در همون رشته خوب بوده رو  باید الگو قرار داد و فقط در همون زمینه هم ازش انتظار خوب بودن داشت ، خیلی برام قابل فهم نیست که تو دنیای امروز که چه بخواهی چه نخواهی از همه جا هرثانیه اطلاعات جدید  به دستت میرسه  عجیبه که کسی رو از همه نظر قبول کنی و بدون در نظر گرفتن جوانب همون راه اون رو دنبال کنی ! البته مراجع و ... استثنا هستند

بگذریم از این موضوع اگه فکر می کنه بعضی از مخاطبهای وبلاگت این طوری در موردت فکر می کنند و تو گاهی اوقات دلشوره می گیری که برای دلخواه اونها داری می نویسی نه برای خودت و خدا ! دیگه نمی دونم چی بگم ؟! فقط می تونم بگم صلاح مملکت خویش خسروان دانند! فقط اگه ننوشتی ما رو فراموش نکن ، هراز چند گاهی یادی از ما بکن ، به قول یکی مراقب خودت و مهربونیهات باش !

تو این روزها وشبهای عزیز خیلی خیلی التماس دعا

سلام

 

من هم التماس دعا دارم عزیز دلم :***

مهشید عزیزم سلام

نوشته ات رو خوندم یعنی چند روز پیش خونده بودمش ولی مونده بودم  چی باید بهت بگم ؟!! اوایل همش فکرم این بود که تو ی این فضا ، باید برای دیگران نوشت ، اونم خوب و کاملاً قابل فهم که دیگران  برداشته دیگری از کار نداشته باشند ، خوب اینم برمیگشت به طرز تربیت شغلیم واین صدا وسیما که همیشه اصرار داره هرنوشته ای باید حرف و نتیجه ای آموزنده برای خودش داشته باشه! البته بگذریم از استثناءها که الان از اصل ماجرا بیشتر شدند:)

ولی چند وقتیه به یه نتیجه دیگه رسیدم ، اونم اینه که برای دل خودت بنویس فقط و فقط برای خودت ، چون بخوای یا نخوای دیگران هر جور که فکر و حال خودشون می خواد نوشته ی تو رو برداشت می کنند، میشه گفت این یه مشکل تاریخیه که همه نویسنده ها باهاش دست به گریبان بودن از مولویش گرفته تا سعدی ای که هر مطلب رو از جوانب مختلفش در نظر گرفته ، همه این مشکل رو داشتن. هر جوری بنویسی یکی ایراد میگیره و یکی دیگه به به و چه چه می کنه ! بی خیال همه این حرفها برای دل خودت بنویس ، چون هرچی از عمرت میگذره این حرفها رو ی هم جمع میشه و ذهنت رو درگیر خودش می کنه و خوده من انقدر داستان نا نوشته تو ذهنم هست که نگو ، استادامم سر این موضوع همش باهام دعوا می کنند که حد اقل بنویسش شاید خوب باشه اگر هم نبود فقط یه دکمه دیلیت رو باید فشار بدی که پاک بشه همین و همین ! اما حداقل ذهنت کمی آروم گرفته و میتونه به فکرا و ایده های جدید و بهتر فکر کنه البته می دونم حرف تو داستان نوشتن نیست ولی بهتره حرفاتو فکراتو بنویسی دیگران اگه قبولش داشته باشند شاید یه چراغ کوچیک برای بهتر فکر کردنشون روشن بشه اگه که قبول هم نداشته باشند یا مودبانه می گن با این فکر مخالفند یا اینکه بی تفاوت از کنارش می گذرند! ولی یه چیز رو واضح و رو راست بهت بگم یه همکاری داشتم که خدا حفظش کنه وقتی می دید خیلی رو  خوب نوشتن و اینکه دیگران درموردش چه فکری می کنند اصرار دارم  بهم گفت ببین لازم نیست دنیا رو تغییر بدی ، فقط لازمه با نوشته های تو دنیای یه آدم تغییر کنه شاید همون یه آدم تغییری تو  جهان پیرامونش انجام بده که تو سالها آرزوی ایجاد اون تغییر رو داشتی !

واقعا هم همینه ، قرار نیست با یه نوشته  ی تو دنیا کامل تغییر کنه و همه عوض بشن ! خوب  کامل یا بد کامل شوند ! به گمونم نظرم به اندازه آپت طولانی شده :) آخر کلامم بگمو تا وبلاگت بیرونم نکرده ، خودم محترمانه برم ! بنویس گلم بنویس ! تفهیم شد یا ....:)

منتظر نوشته های بعدیتم

دوستدار همیشگیت

التماس دعا

پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
شاید تموم حرفهای شما مربوط به اون چند خط آخری بود که گفتم قضاوت نکنیم؛ اما اون چند خط فقط یه توصیه بود، نه اینکه کسی نسبت به من و اینجا جبهه گرفته باشه هر چند تو هوای کودکی پیش میومد افکار افراطی که تو خصوصی ها بازگو میشد و همونجا سعی می کردم جوابگو باشم اصولا نمی ذارم تو دلم بمونه که بخوام بعد یه آپ کاملو بهش اختصاص بدم و یه مدت ننویسم؛ از اون دست آدم های به عقیده ی خودم محکمی هستم که زمانی که از درستی افکار و عقاید و حرفام براساس شرع مطمئنم با هیچ مخالفتی دست ازشون نکشم و حتما بیشتر حضور پیدا کنم
شاید اشکال متن من اینه که همیشه از دو پهلو حرف زدن لذت می برم چون بهم فرصت می ده طرز فکر مخاطبم رو اغلب بدون اینکه متوجه بشه بشناسم، خاطرم هست وقتی پروپوزال پایان نامه رو به یکی از دوستان دادم تا نظرشو بگه پرسید "تو چرا دو پهلو و محافظه کارانه حرف می زنی آدم فکرش هزارجا میره رک بگو موضوعت چیه" البته رک گفتن خیلی خوبه اما اگه بتونیم درست از فکر آدم ها استفاده کنیم و فکرشون رو درگیر مسائلی بکنیم که مهمن و فراموش شده چه ایرادی داره؟! شاید به این نحو به قول شما یه تحول درشون پیش بیاد! القصه به گمونم یه کلمه رو تو متن بلند بالای آپم جا انداختم و اون "ریا"ست تموم ترس من اینه که حرفهام رنگ ریا بگیره و بدتر چیزی که در مورد خیلی از دوستان مجازی شاهد بودم و میشنیدم و می شنوم ایجاد رابطه ی مرید بودنه نسبت به یک شخص خاص؛ استاد اخلاقی داشتم در یکی از دوره ها که می گفت یکی از آقایون خیلی شناخته شده و مطرح گاهی برای اینکه کسی به اشتباه مریدش نشه کاری می کرده که ازشون انتظار نمی رفته؛ به هر حال درسته تا رسیدن به مقام اون ها فاصله ها داریم و نمی تونیم در مورد درست و نادرست بودن این طرز فکر نظر بدیم اما به شخصه اگه شاگردشون بودم شاید به مرور کل دین رو تکذیب می کردم، در عوض داستان کسی رو شنیدم که به محض متوجه شدن حضور تعداد زیادی نمازگزار که بهشون اقتدا کردن برای نماز دوم مکان رو ترک می کنن که مبادا دچار کبر و غرور بشن؛ وقتی به همه ی اینا فکر می کنم و شخصیت هایی که ساخته و پرداخته شده بودن اما همیشه مراقب احتمالات بودن؛ فکرم دچار وسواس فکری میشه، بهشم حق می دم چون می بینم گاهی نمی نویسه چون اونجوری دوست داره بنویسه که بقیه دوستش داشته باشن اما من هیچ وقت دوست ندارم کسی دوستم داشته باشه؛ جایی که فکر و دل با هم کنار نیان نه تنها نمیشه مطلبی نوشت حتی ممکنه اون مطلب باعث انحراف کسایی بشن که به هر دلیلی به نوشته های من بها میدن
توی نت آدم های زیادی برای آدم های زیادی می نویسن گاهی برای جلب توجه، گاهی از ترس فراموش شدن، گاهی صرفا برای خودی نشون دادن گاهی... به هر حال شما که حال و هوای نوشتن رو می شناسید حتما متوجه این مطلب هم شدین البته نمیشه در مورد نیت کسی حدس زد اما واقعیت اینه که می نویسن و کم پیش میاد کسی به خاطر.... خدا بنویسه ، نه اینکه از خدا بنویسه ، فقط برای خدا بنویسه، اگه تعریفه به خاطر خدا باشه ، اگر انتقاده به خاطر خدا باشه اگه... نه به خاطر علایق افراطی یا خصومت های شخصی و ...
  • اسماءنظری
  • به نام خدا
    سلام
    چرا نگران؟
    ببخشید اگه باعث نگرانیتون شدم

    سلام

     

    آره واقعا.. حرص آدم در میاد که نمیشه ازشون عکس گرفت

     

    باید یه دوربین بخرم واسه این نوع عکسبرداری ها :دی

     

    یه دوربین که پیچ بخوره.. حالا بعدا نمودارشو برات میکشم :دی

    آره... :D موج مکزیکی اومده :D

     

    خب خودت خوشمزه درست کن خب :)

     

    راز موفقیت اونا اینه که سس رو خالیییییییییی میکنن روش :-|

     

    اصلا به اضافه وزن مردم فکر نمیکنن :-|

    سلام :)

     

    این چه وضعشه... چرا این بلاگ هیچ شکلکی رو اجرا نمیکنه آخه :(

  • اسماءنظری
  • به نام خدا
    سلام
    زیاد نیست فقط خرج عینک میفته رو دستمون:Dطولانی اما خوب وشنیدنی،میدونید به نظر من یه علت میتونه حرفای تکراری آدما باشه یا اینکه متنشون جوریه که نمیشه نظر خاصی راجع بهشون داد،حرفای روزه مره ای که پر شده،آدم متن ونوشته ای رو دنبال میکنه که براش جذاب باشه یا حرف دل اون شخص تو دل مطلبش باشه،طرز نوشتن وبیان حرف ها وخیلی چیزهای دیگه خیلی مهمه،راستش رو بخواید خود من نوشتن رو خیلی دوست دارم خیلی اما هیچ استعدادی تو نوشتن ندارم برای همین نوشته هایی که برام قشنگ باشه دنبال میکنم قشنگ از نظر اینکه ساده و دلی بیان شده باشن قلمی که از زبان دل نوشته باشه در کنار افکارخوب،درسته بهتون حق میدم نوشتن مسولیت سنگینی داره خود من گاهی با نوشته بعضی آدم ها یه تغییری تو مسیر بعضی از اهدافم بوده،
    پ من چیم:(
    ان شاالله این زمانه کوتاه باشه:)
    راستی من برای چیزهایی وقت میذارم که ارزش داشته باشن و نوشته های شما از اون دسته چیزهایی که برام ارزشمنده و دنبال میکنم همیشه

  • اسماءنظری
  • به نام خدا
    سلام
    دیروز که اینجا رو خوندم نمیدونم چرا یک لحظه پر حرف شدم اما وقت نشد کامنت بذارم.الان تمام حرفم رو پاراگراف آخرتونه که گفتید شاید یک مدت ننویسید.زمانی که با هوای کودکی آشنا شدم بروز نمیشد اما نمیدونم چرا هردفعه بهش سرمیزدم تا اینکه بلاخره آپدیت شد ومن ذوق کردم حتی یادمه" امید"رو تو ذهنم میچرخوندم که واقعا چقد خوبه.خودمن زیاد تو فضای نت نمیچرخم مدت ها میشه وبلاگم اونطور که دوست دارم بروز نمیشه شاید همون دلیلیه که شما گفتین در رابطه با خودتون اومدین اینجا که خود خودتون باشین.وبلاگم رو نگهداشتم که فقط باشم شاید اینطوری برای دوستام فراموش نشم.اما هروقت میام نت عجولانه و با شوق به وب شما سرمیزدم.چون جنس نوشته هاتون رو دوست دارم.گاهی با خودم میگفتم اوووووووه چه آپ طولانی اما یک سطرش رو ک میخوندم نمیشد که بقیه ش رو نخوند ومشتاق میشدم که ادامه ش رو بخونم.اینارو نگفتم که تعریف کرده باشم فقط از اون چیزی که خودم دوست داشتم گفتم.بازم امیدوار میشم که زودی بنویسید.
    راستی من خودم یکی از اون کسانی هم که زیاد به وبتون سر میزنم رو ز یا شبش رو نمیدونم هروقت بیام نت و گاهی هم کامنت نمیذارم یعنی اکثرا"
    موفق باشید

    آخ... اشتباهی کامنت تو رو هم کپی کردم ...

    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام
    ضمن یادآوری اینک اصلا خوب نیست کسی رو مسخره کنیم یادآور میشم تو نت هم هر کس می پرسه فیاضی کیه همه متفق القول می گن[عصبانی]
    آخه من کجا این شکلیم[عصبانی]
    مریم هنوز تو نتی؟[عصبانی]
    یعنی زینب کشته مرده صداقتتم هربار اومدی گفتی مهشید آپت طولانیه خوب نزن تو ذوق بچه
    هر زمان اومدی قدمت رو چشم
    شبت به قول نرگسی پر از نور خدا انشاءالله
    به این دختر ما هم بگو چشماش کور شد بسه

    [پاسخ:]

    سلام :)

    کی ؟ تو؟

    تو ؟ و اینطوری [عصبانی]

    نه بابا... اصلا... فکرشم نکن [چشمک]

    آپت خیلی کوتاهه [نیشخند]

    من 5 دور از روش خوندم [نیشخند]

    سلام :)

    رفیق خوب و مهربون و قدیمی :*

    مرسی که بهم سر زدی...

    من هم از این به بعد بیشتر بهت سر میزنم..

     

    آخه الان دیدم آپ زیاد داری و من ندیدمشون :">

    راستش.. آپ جدیدت متنش خیلی طولانیه :(

     

    من خیلی تنبلم :(

    مرسی از آرزوهای خوبت رفیق :*

     

    زندگی مشترکت حالش چطوره؟ :)

  • فاطمه متقی
  • سلام مهشیدم دلم یه عالمه تنگته:(
    اتفاقا حرم بودم از حرم برگشتم همه رو دعا کردم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی