هوای کودکی

بسم الله الرحمن الرحیم


خزرآباد1390

سلام

قریب به دو ماه ننوشتن اون هم جایی که برای نوشتن و بودن بوجود اومده ... راستش رو بخواید اصلا انتظار نداشتم ،‌اما هر زمان آمدم و آمار رو دیدم شرمنده ی نگاه های پر مهرتون شدم...

حتی اون بزرگواری که سیستمش عین کپسول آموکسی سیلین کوک شده برای ساعت 7:40 دقیقه، حالا یا صبح یا عصر!!تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید یا اون بزرگ دیگه ای که دونه دونه تگ های این وبلاگ رو زیر و رو کرد...تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

حس قشنگی داره پیگیری آدم ها از حضور ما و من قدردان احساس شمام....

ماه رمضان امسال هم ماه عجیبی بود!

برای خیلی ها بهار شروع زندگی محسوب میشه و برای یه عده محرم، هر دو هم درسته چون شروع سال جدید شمسی و قمری است ؛‌البته دی ماه هم که جای خود داره نه فقط چون اول ژانویه است و شروع سال میلادی ! آخه تولد منهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید و منم که خودشیفتــــــــــــــــــــه!! تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

القصه.... 

سال هاست بهار زندگی من روی ماه مبارک رمضان کلید میخوره

ماهی که بندبند وجودم رو رشد میده، حس بالیدن ،‌حس نو شدن، حس پوست انداختن...

و چقدر جای افسوس داره وقتی به روزهای آخر می رسم و دلم تنگه تموم این احساس میشه

به نظرم امسال ماه رمضون با تموم اتفاقات ناخوشایندش یه... یه... نمی دونم چی میشه گفت، شاید یه برکت برای من داشت و اون یه حس تازه بود ،‌حسی که شاید بارها تجربه کردم و این بار باورش کردم...

حس دوست داشتن خدا، اعتماد کردن به خدا، توکل به خدا، امید به خدا، حضور خدا، مهربونی خدا و... و ....

حالا با تموم سختی دل کندن از این ماه ، دلم خوشه این یه ثمره است که تو مهمونی ، خدا بهم عیدی داد با تموم بی لیاقتی من

دعا کنین بعد از ماه رمضون هم عیدی خدا همرام باشه... برای همیشه، خیلی بهش محتاجم....

خدا کنه ظرفیت داشتن این عیدی رو داشته باشم

دلم بیشتر از همیشه برای خدا تنگه.... خدایا.... مهمونی خوبی بود.... ممنون

25رمضان 1434- 12مرداد1392- صبح 5:47 دقیقه

بسم الله الرحمنالرحیم

سلام

راستش را بخواهید داشتم فکر می کردم اسلام داشتن این دوره به گمانم از اسلام داشتن زمان پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - هم سخت تر شده


آن دوره اگر می گفتی مسلمانی نامسلمان ها روی ریگ های داغ، سنگ های عظیم روی سینه ات می گذاشتن تا از مسلمان شدنت پشیمان شوی ؛ این دوره اما تلخی حرف ها و افکار بعضی مسلمان ها از ریگ های بیابان زننده تر است به خصوص وقتی زیبایی کلامشان ترس گمراهی در وجودت ایجاد کند... اگر بگویی مسلمانی جبهه می گیرند و مدعی که "تو از اسلام چه می دانی اینها همه افراط است و ال و بل و..."؛ "خمس بدهیم که چه؟ پول بریزیم توی جیب ...!" یادم هست همکاری می گفت می داند که باید خمس بدهد اما دنبال مساله اش نمی رود تا مسوول نشود!!!


راستش را بخواهید این دوره آنقدر یه عده مسلمان واقعی بودن را افراط جلوه دادن که حتی تشخیص اینکه کی قرآن بالای نیزه گذاشته و کی تیر توی بازو سخت شده


می دانید چیست؟ به قول به گمانم فرزند شهید مطهری اسلام ما ایرانی است و به قول آقای قرائتی صرفا برای نماز و روزه و حج شاید سری به رساله ها بزنیم


کاش می فهمیدیم اسلام همه ی زندگی ماست


راستش را بخواهید این روزها همه چیز شده سلیقه های شخصی ؛ خیلی هم بخواهیم از خودگذشتگی کنیم از القائات عده ای پیروی می کنیم که شاید هیچ صلاحیتی در امر اسلام ندارند... شاید اصلا مسلمان نباشند؛ کار ندارم چه دین دیگری؛ به هر حال اینجوری که بویش می آید همه ی ادیان دستخوش سلیقه های فردی و حزبی قرار گرفته


قرآن را نتوانستند تحریف کنند اما اسلام را  بی سر و صدا انگار چرا!!


در هر حال کمی احساس مسئولیت کردن نسبت به دینی که دلیل بودنش ما و آرامش و آسایش و ... و در کل کمال و ترقی ماست بد نیست شاید کم باشد اما از هیچی بهتر است


کمی شک کنیم به اینکه شاید کمیته های ارزیابی یا به هر دلیل علمش را ندارند (توجه دارید که کم پیش میاید کسی با توجه به علم و توانایی هایش در جایگاه خود باشد) یا سکوت می کنند یا حواسشان نیست یا آنقدر سرشان شلوغ است که نمی بینند یا اصلا کار نمی کنند یعنی کمیته ای نیست فقط اسمش یدک کشیده میشود!


مثلا خاطرتان هست برنامه ی یکی از بانکها که به ظاهر به نیت ارائه ی خدمات راحت تر برای مسلمانانی بود که عاشق حج تمتع بودند و امکان مالی محدودی داشتند و شاید از روی نداستن مسئله؛ استقبال کردند؟! ؛ آن زمان مسئول ثبت نام بودم اما الحمدلله از آن بانک دیگر؛چند هفته ای نگذشت که این بار صدای عده ای هر چند دیر اما بلند شد که این نوع ثبت نام رباست و همه ی تبلیغات تلویزیونی و ثبت نام ها لغو گردید چه هزینه ها که این بین بیهوده هدر رفت کاش این کارشناسی از بطن ماجرا وجود داشت... هر چند به روایتی کارشناسانش هستند....


یا وقتی شنیدم یکی از تالار های پذیرایی جدید التاسیس مشهد صدف صرف کرده! البته می دانید که این قبیل فضاها تحت نظارت است!!


این انیمیشن یا پویا نمایی هم تولید داخلی است اگر اشتباه نکنم و حتی اگر تولید خارج هم بود پخش شده از همین شبکه ی ایرانی اسلامی ماست اصلا نیاز به دقت هم ندارد فقط تماشا کنید شخصیت هایی که دنیای کودکان امروز ما را می سازد تصورتان از آینده ای که به دست این کودکان بنا خواهد شد چگونه است؟!

 

یادمان باشد تمام عقایدی که امروز برای من ، شما و تمام همسن و سالان مان یا حتی آن ها که قدیمی ترن ارزشمندند همان هایی هستند که سال ها پیش درست زمانی که افکارمان شکل می گرفت و هویتمان ساخته می شد آموختیم...

 

شاید آن زمان که مادربزرگ تسبیح به دست وقتی التماس دعا می گفتیم فقط ما را دعا نمی کرد شاید آن زمان که توی مسیر پیاده روی مادرمان تکه نان کنار خیابان را بر می داشت و می بوسید و گوشه باغچه می گذاشت یا برنج های اضافه را برای گنجشک ها می پاشید و ما هر روز دعا می کردیم که نه بارانی باشد برای خیس شدن و نه برفی برای گوله شدن تا اشی مشی قصه هایمان بنشیند لب بوم مانو برنج ها را ببیند ؛ شاید آن زمان که اگر کمی ماشین کناری یا پشت سری یا جلویی خش می افتاد بابا شماره تماس می گذاشت برای جلب رضایت...


اما امروز وقتی برای خرید؛ مغازه دار می گوید 100 تومان طلبمان و ما برای همین صد تومان به ظاهر بی ارزش کلی طلب حلالیت می کنیم که اگر مسیرمان آن طرف ها نیفتاد حلال شود و بعد که صد تومان را می بریم مغازه دار پوسخندی می زند انگار اصحاب کهفیم که بی خبر از بی خیالی آدم ها...


یادم هست روزی یکی از ادیبانمان در برنامه ای می گفت بچه های ما از همان ابتدای کودکی به یگانگی پروردگار شهادت می دادند که "یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود" ؛ اما داستان های امروز کودکانمان پر است از حضور بی حضوری خدا!


حتی یادتان هست توی بازی هایمان هم "فقط" دل می بستیم به نگاه خدا؟ "تاب تاب عباسی، خدا منو نندازی"


توی یکی از مسافرتهام وقتی برای استراحت توقف کردیم خانواده ی کوچکی دیدم که بساط ناهارشان را تازه پهن کرده بودند پدر و مادر از کودک حدودا 5-6 ساله شان خواستند که دعا کند، کودک با اشتیاق دعا خواند غذایشان را که خوردند باز هم کودک دعا خواند آن زمان حدودا 23 یا 24 ساله بودم- فکر می کنم- اما تازه فهمیدم چقدر از این کودک بچه ترم و خدای او چقدر در نظرش بزرگ ؛ کاش خدا در این بلبشو حفظش کند... انشاءالله


ما همیشه طلبکار خدایی هستیم که همیشه بیش از و پیش از لیاقتمان عطا کرد


و اما دلیلی که دلم را وادار به گفتن اینها کرد فقط تلویزیون و برنامه هایش نبود...


چند صباحی است عده ای دوست نسبتا قدیمی به دلایلی ایمان من رو زیر سوال می برند راستش را بخواهید هر زمان بحث حقی می شود خیلی ها از من خورده می گیرند آخرین بار دوستی می گفت "مهشید دلمان برای خنده هایت تنگ شده ، کاش همان مهشید سابق بودی ، این اعتقادات تو ، تو را از ما دور کرد" اما کاش آن دوست می دانست خنده و شادی من کجا گم شده ، کاش می فهمید که کوتاهی های امثال او خنده را از لبانم دزدید ، کاش می فهمید اسلام محدودیت نیست، کاش می فهمید ادای وجوه شرعی از دست دادن مال نیست، کاش می فهمید غصه های من برای فردای او و امثال اوست، کاش می فهمید تمام اسلام و رعایت اصول اخلاقی و اجتماعی اش برای آرامش این دنیا و آن دنیای اوست؛ کاش می فهمید این خود او بود که من رو از خودش دور کرد


اینها هیچ کدام به معنای این نیست که من و ایمانم آنقدر کامل باشد که حالا غصه ی نقص دیگران را بخورم بخشی از غصه های من مربوط به خود من است فاصله ای که تا خودم دارم، خودی که خدا می خواست... حتما آن ها از من کامل ترن فقط در بعضی کارها آن هم شاید ظاهرا کوتاهی می کنند برای همین است که هیچ وقت به خودم اجازه نمی دم در ایمان کسی به خدا شک و قضاوت کنم درست عکس چیزی که همه در مورد من فکر می کنند و جمله ای که نثارم می شود...


خدا همیمان را ببخشاید


دیشب عهد کردم همه را ببخشم به این امید که بخشیده شوم


نه ایمان من برای کسی است نه ایمان کسی به داد بی ایمانی من می رسد ، فقط خواهشا حواسمان باشد اگر در راه رسیدن به رضای خدا نمی توانیم به کسی کمکی کنیم در ارتباط او با خدا خودمان را در مقام قضاوت قرار ندهیم هیچ وقت به کسی توهین نکنیم شاید این بین کسی حتی با ظاهر به ظاهر نامقبول یکی باشد از اولیای خدا، احترام به آدم ها یکی از شروط مسلمانی است و حسن ظن به ایمانشان؛ هیچ وقت اگر به ظهور ایمان نداریم انتظار را به سخره نگیریم که اگر فرض محال ظهوری هم نبود رو سیاه ماجرا ماییم چرا که آرامش یک منتظر را تجربه نکردیم و همیشه بیش تر از او در عذاب این روزها بودیم یک منتظر صبرش کمکش میکند برای تحمل این روزها و این آدم ها... و من مطمئنم که انتظار همیشه پایانی داشته...


انشاءالله


چقدر هول برم می دارد وقتی یاد این فراز از دعای عهد می افتم که "... و آن حضرت را ای پروردگار فریادرس بندگان مظلومت قرار ده و ناصر و یاور آنان که جز تو ناصر و یاوری ندارند و مجدُد احکامی از قرآن مجیدت که تعطیل شده..." چقدر فاصله داریم تا اسلام واقعی؟!!


و اما اندر احوالات موضوع روز که همان انتخابات است


یک چیز را به خاطر داشته باشید درست است انتخاب امروز ما به نوعی سازنده ی فردای ماست اما یادمان باشد وقتی کسی را انتخاب می کنیم در حقیقت در آینده ی او تاثیر گذاشته ایم یک جور دین گردنمان هست چون اگر ما انتخابش نمی کردیم می توانست به هر کاری که قبلا اشتغال داشت یا حتی کار جدیدتری ادامه دهد اما این ماییم که آینده اش را برایش انتخاب می کنیم پس اولا مدیونش نشوید اگر ایمان دارید توانش را ندارد سر لجبازی های سیاسی بازی انتخابش نکنید اگر ایمان دارید و انتخابش کردید حتی اگر نتوانست باز هم به خاطر تصمیمی که ما برای آینده اش گرفتیم موظفیم حمایتش کنیم (لطفا معنای حمایت را خارج از آن چیزی که عرفست معنا کنید!) و حتی اگر رای اکثریت به هر نحوی چه حق چه ناحق بیرون آمد و خلاف خواست ما باز هم به عنوان انسان هایی که در یک اجتماع زندگی می کنیم موظفیم به احترام به رای اکثریت (چقدر هم که بیانات من مثمر ثمر است!!!:-) ) یک چیز مهم تر و آن اینکه وقتی از کسی قصوری دیدیم چقدر خوبست که یادمان باشد اگر انتخاب شد برای این بود که در جایگاه گذشته اش ستودنی بود و البته قابل قبول، به هر حال همه ی ما می دانیم مدیریت شهری با جمعیت 10 میلیون ساده تر از کشوری با جمعیت 70 میلیون است و این یعنی از هیچ کس انتظار معجزه نداشته باشیم؛ چون در توان هیچ یک هم نیست!


حالا با توجه به حرف های من که تحت تاثیر هم قرار گرفتید مثل بچه های خوب بدون جنجال و دور از خشونت و امثالهم می روید پای صندوق های رای مثل بچه (بیب) رای می دهید

:-P


به قول شخصیت فردوس "افتاد؟"


و من الله توفیق...

 


حضرت علی -علیه السلام-
کسی که به تو گمان نیکی برد، گمانش را (عملاً) تصدیق کن.
(نهج البلاغه نامه 31)